انشا درباره ی کم آبی
صدای زندگی
این روز ها در دلم غوغایی برپاست ، زیرا آب ، این مایع زندگی بخش ، کم کم صدایش رو به خاموشی می رود . اگر سر بگردانی خواهی دید سد کرج را که قدش هر روز آب می رود ، می بینی دریاچه ی ارومیه را که نفسش به شماره افتاده و خواهی دید زاینده رود را که دست بر دامن قطره ای آب است . این ها نشانه ی چیست جز خطای ما انسان ها ؟ ...
گاهی با خود فکر می کنم که ما انسان ها خیلی بی رحم هستیم ؛ به جای یاری آب ، آزارش می دهیم ، به جای تسکین بخشیدن دردش ، آن را سوزان تر می کنیم . در حالی او از ما کمک می خواهد ، بی تفاوت از کنارش می گذریم .لحظه ای نمی ایستیم تا به پشت سر نگاه کنیم و دریابیم که آب کم است . متوجه شویم که آب جاودانه نیست و اگر از بین رود جبران نناپذیر است .
اما نمی ایستیم ، نمی ایستیم و به پشت سرمان نگاه نمی کنیم . به فریاد های اطرافمان پاسخ نمی دهیم . فقط در خیالاتمان هستیم . راه می رویم و تکرار می کنیم : آب هست ، آب تمام نمی شود ، آب ... اما بی خبر از دنیای اطراف که همه در آن یک جکله بر زبان دارند : آب کم است ، آب کم است ، آب کم است . آه که چقدر جانکاه است این بی خبری ها .
بیایید از خیالاتمان دست برداریم ، به این بی خبری ها پایان دهیم و چشم هایمان را به روی حقیقت بگشاییم . آ ری ، کم کمک می رسد آن روز که به جای صدای آب ، صدای کم آبی رو به خاموشی رود .
نادیا خدابخشی
هفتم
مدرسه فرزانگان دوره اول گنبد کاووس